ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عن أبی جحیفة وهب بن عبد الله رضی الله عنه قال: آخى النبی صلی الله علیه و آله وسلم بین سَلمان وأبی الدرداء، فزار سلمانُ أبا الدرداء، فرأى أمَّ الدرداء مُتبَذِّلَةً، فقال: ما شأنُکِ؟ قالت: أخوک أبو الدرداء لیس له حاجةً فی الدنیا، فجاء أبو الدرداء فصنع له طعاماً، فقال له: کل فإنی صائم قال: ما أنا بآکِلٍ حتى تأکلَ، فلما کان اللیلُ ذهبَ أبو الدرداءُ یقوم، فقال له: نمْ، فنام ثم ذهب یقومُ، فقال له: نمْ، فلما کان آخرُ اللیلِ قال سلمان: قم الآن، فصلَّیا جمیعاً، فقال له سلمان: إنَّ لربِّکَ علیک حقَّاً، وإنَّ لنفسِکَ علیکَ حقَّاً، ولأهلک علیک حقاً، فأعطِ کلَّ ذی حقٍّ حقه، فأتى النبیَّ صلی الله علیه و آله وسلم فذکر ذلک له، فقال النبیُّ صلی الله علیه و آله وسلم:" صَدَقَ سَلمان "
ابوجحیفه وهب بن عبد الله رضی الله عنه فرموده اند: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بین سلمان و ابودرداء (رضی الله عنهما) برادری برقرار نمودند،(روزی) سلمان به دیدار بینی و ملاقات ابودرداء رفت و دید که ام درداء (خانم ابودرداء) لباسی به تن دارد که علاقه شوهر را بیشتر وجزب نمی کند به او گفت:ترا چه شده است؟(ام درداء) گفت:برادرت ابودرداء نیاز به دنیا (وزنان آن)ندارد، ابودرداء آمد و برای سلمان غذا آمده نمود و به او گفت که به خورمن که روزهام (سلمان)گفت من تا تو نخوری نخواهم خورد، و چون شب فرارسید ابودرداء خواست برای قیام الیل و نماز شب بلند شود(سلمان) به او گفت: به خواب، و او خوابید و باز دوباره خواست بلند شود(سلمان) به او گفت به خواب و او خوابید،و چون آخر شب شد سلمان (به ابودرداء) گفت: حالا بلند شو،لذا هردو(سلمان و ابودرداء) بلند شدند و نماز شب خواندند سپس سلمان به (ابودرداء)گفت:همانا پروردگارت بر تو حقی دارد و قطعاجسمت بر تو حقی دارد و خانواده ات بر تو حقی دارد، پس هر حق هر صاحب حق را به او پرداخت و اداء نما، ابودرداء به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمده و این جریان را برای ایشان یسان نمودند ،پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: سلمان راست گفته است.
(روایت: صحیح بخاری)