۩۩۩ قـــرآن و سنّت زنــــده بــــاد ۩۩۩

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) (سوره انفال)

۩۩۩ قـــرآن و سنّت زنــــده بــــاد ۩۩۩

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) (سوره انفال)

آیا حقیقت دارد که عمر رضی الله عنه شیطان را به میخ کشیده است؟

پرسش: آیا حقیقت دارد که عمر رضی الله عنه شیطان را به میخ کشیده است؟


پاسخ: خیر این حقیقت ندارد، ولی آنچه حقیقت دارد این است که شیطان از عمر بن خطاب رضی الله عنه می ترسیده و به راهی که عمر رضی الله عنه می رفته او از آن راه نمی رفت، در این باره به دو حدیث صحیحی که در ذیل آورده می شود توجه نمایید:


1 - عَنْ سَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ، قَالَ: اسْتَأْذَنَ عُمَرُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَعِنْدَهُ نِسَاءٌ مِنْ قُرَیْشٍ یُکَلِّمْنَهُ وَیَسْتَکْثِرْنَهُ، عَالِیَةً أَصْوَاتُهُنَّ، فَلَمَّا اسْتَأْذَنَ عُمَرُ قُمْنَ یَبْتَدِرْنَ الحِجَابَ، فَأَذِنَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَضْحَکُ، فَقَالَ عُمَرُ: أَضْحَکَ اللَّهُ سِنَّکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «عَجِبْتُ مِنْ هَؤُلاَءِ اللَّاتِی کُنَّ عِنْدِی، فَلَمَّا سَمِعْنَ صَوْتَکَ ابْتَدَرْنَ الحِجَابَ» قَالَ عُمَرُ: فَأَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ کُنْتَ أَحَقَّ أَنْ یَهَبْنَ، ثُمَّ قَالَ: أَیْ عَدُوَّاتِ أَنْفُسِهِنَّ، أَتَهَبْنَنِی وَلاَ تَهَبْنَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قُلْنَ: نَعَمْ، أَنْتَ أَفَظُّ وَأَغْلَظُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، مَا لَقِیَکَ الشَّیْطَانُ قَطُّ سَالِکًا فَجًّا إِلَّا سَلَکَ فَجًّا غَیْرَ فَجِّکَ».                                     (صحیح بخاری، حدیث: 3294)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه فرمودند: عمراجازه ورود بر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم خواست (و رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به ایشان اجازه ورود دادند) و در حالی که زنانی از قریش (که همسرانش بودند) به نزد ایشان بودند و با ایشان سخن می گفتند و در خواست (مخارج و نفقه) بیشتر می کردند، و صداهایشان بلند بود، چون عمر(رضی الله عنه) در خواست ورود نمود آنها بلند شده وشتابزده پشت پرده و حجاب رفتند، رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به ایشان اجازه ورود دادند و در حالی که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم می خندیدند، عمر (رضی الله عنه) فرمودند: ای رسول الله، الله (همیشه) دندانتان را باخنده باز و نمایان کند (و لب پرخنده داشته باشید، مگر چه شده که می خندید؟، رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «من از این زنهایی که نزد من بودند تعجب نمودم، که چون صدای تو را شنیدند سریع پشت پرده و حجاب رفتند»، عمر(رضی الله عنه) گفت:  ای رسول الله شما حق دار تر هستید که اینها از شما بترسند، سپس (عمر رضی الله عنه خطاب به زنان) گفت: ای دشمنان خودتان، آیا من می ترسید و از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نمی ترسید؟! زنان گفتند: بله، زیرا تو سخت گیرتر و خشن تر از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم هستید، رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم (خطاب به عمر رضی الله عنه) فرمودند: سوگند به آنی که جانم در دست اوست، شیطان در راهی که تو برآن می روی با تو رو در رو نمی شود مگر اینکه برای رفتن راهی غیر از راه تو انتخاب می کند(و از ترس بر راه که تو می روی نمی رود).


 2 - عن بُرَیْدَةَ، قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَعْضِ مَغَازِیهِ، فَلَمَّا انْصَرَفَ جَاءَتْ جَارِیَةٌ سَوْدَاءُ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ نَذَرْتُ إِنْ رَدَّکَ اللَّهُ سَالِمًا أَنْ أَضْرِبَ بَیْنَ یَدَیْکَ بِالدُّفِّ وَأَتَغَنَّى، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ کُنْتِ نَذَرْتِ فَاضْرِبِی وَإِلَّا فَلَا». فَجَعَلَتْ تَضْرِبُ، فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ وَهِیَ تَضْرِبُ، ثُمَّ دَخَلَ عَلِیٌّ وَهِیَ تَضْرِبُ، ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ وَهِیَ تَضْرِبُ، ثُمَّ دَخَلَ عُمَرُ فَأَلْقَتِ الدُّفَّ تَحْتَ اسْتِهَا، ثُمَّ قَعَدَتْ عَلَیْهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَیَخَافُ مِنْکَ یَا عُمَرُ، إِنِّی کُنْتُ جَالِسًا وَهِیَ تَضْرِبُ فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ وَهِیَ تَضْرِبُ، ثُمَّ دَخَلَ عَلِیٌّ وَهِیَ تَضْرِبُ، ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ وَهِیَ تَضْرِبُ، فَلَمَّا دَخَلْتَ أَنْتَ یَا عُمَرُ أَلْقَتِ الدُّفَّ».

(جامع ترمذی، حدیث: 3690)

ترجمه: بریده رضی الله عنه فرمودند: رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در برخی از جنگها و جهادهایش رفته بودند، و چون باز گشتند، یک دختر سیاهی به نزد ایشان آمد و گفت:  ای رسول الله همانا من نذر کردم که اگر الله شما را (از این جنگ) سالم برگرداند من در جلوی شما دایر(و دف) بزنم و شعر بخوانم، رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به او گفت: اگر نذر کردی پس (دایر و دف) بزن ورنه، نه. (آن دختر) شروع کرد به (دف و دایره) زدن، ابوبکر (رضی الله عنه) وارد خانه شد و آن (دختر، دف و دایره) می زد، سپس علی (رضی الله عنه) وارد شد و در حالی که او (دف) می زد، سپس عثمان (رضی الله عنه) داخل شد و در حالی که او (دایره) می زد، سپس عمر (رضی الله عنه) داخل شد او دایره را زیر بادسنش انداخته و سپس بر آن نشست، (آنگاه) رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم (خطاب به عمر رضی الله عنه) فرمودند: همانا ای عمر شیطان از تو می ترسد، من نشسته بودم که این دختر (دف) می زد ، بعد ابوبکر داخل شد و در حالی او (دایره) می زد و سپس علی داخل شد و در حالی که او (دایره) می زد و سپس عثمان داخل شد و در حالی که او(دایره) می زد و آنگاه که تو داخل شدی او دایره را انداخت.